Thursday, September 23, 2010

نسل سوخته

این روزها همش صحبت از سالگرد شروع جنگ بود.امروز رادیو فردا یک برنامه راجع به جنگ داشت که اشکم رو درآورد.هم برای همه اوناییکه تو جنگ کشته شدند و نیستند و هم برای ما ها که موندیم و هستیم.درسته من در تهران زندگی میکردم ولی ما هم کم صدمه نخوردیم.تمام دوران راهنمایی و دبیرستان من توی جنگ بود.کمبود بنزین و گازوییل .یادمه میرفتیم حموم بیرون از خونه چون فقط هفته ای یکبار موتورخونه ساختمون رو روشن میکردن.طلقهای آبی روی چراغهای ماشین ها.پرده های کلفت و ضخیم که مبادا چراغ خونه ما رو اون خلبان خدانشناس عراقی ببینه و بمبش رو روی سر ما خالی کنه.اون اضطرابی که هر شب سراغم میومد وقتی که سرم رو روی بالش میگذاشتم چون ممکن بود که دیگه بیدار نشم.یادمه روز اول کلاس کنکور که مدرسه برامون  گذاشته بود موشک بارون تهران شروع شد و دیگه همه چی مالید.بعد از مدتی که مدرسه کلا تعطیل شد.بعد از هر صدای انفجار فکر اینکه سقف کدوم خونه روی سر صاحبش خراب شد.هیچوقت شبی که یک موشک توی خیابون توانیر خورد یادم نمیره.چقدر مرگ رو نزدیک احساس میکرد
بهترین سالهای زندگی نسل من اینطوری تباه شد

No comments:

Post a Comment