Monday, September 13, 2010

مینویسم پس هستم

یادمه نوجوون که بودم دفتر خاطراتمو هفت تا سوراخ قایم می‌کردم که نکنه چشم نامحرم بهش بیفته.خیلی‌ هم اهل وقایع نگاری نبودم ولی‌ همون چند خطی‌ که می‌نوشتم برام مهم بود.بزرگتر که شدم با رمز و کد می‌نوشتم که خوب دیگه مهم نبود اگه اجانب هم نگاهی‌ بهش مینداختن چون بعضی‌ وقتا خودم هم نمی‌فهمیدم چی‌ نوشتم!الان با هر فشار روی کیبورد این نوشتها از ذهن من به دنیای مجازی وارد می‌شه و نمیدونم که از جلوی چشم چند نفر میگذره ولی‌ با این حال حس خوبی‌ دارم چون اگه این چند خط رو هم ننویسم کارم به تیمارستان میکشه.با مادر که نمیتونی‌ درد دل کنی‌ چون ازش دوری و نگران می‌شه،خواهر هم که بمیرم براش خودش به اندازه کافی‌ داره و بهتره به مشکلاتش اضافه نکنی‌،دوست خوب هم که یافت نشود به جز یک عدد که هم راهش دور و هم درگیر جدایی و صد تا داستان دیگه.خلاصه کلام این که مینویسم تا سالم بمانم.

No comments:

Post a Comment