Saturday, October 2, 2010

صرفا نشخوار

داشت با خونوادش که از ایران زنگ زده بودن صحبت میکرد .بعدش اومد لپ من رو بوسید و گفت این از طرف مامانم بود.من گفتم اگر واقعا دلش برای من تنگ شده بود یک کلام میگفت گوشی رو بده با کلافه هم حرف بزنم!ب
تا دفعه دیگه که زنگ زد و من گوشی رو برداشتم نگه:چقدر خوب شد تو گوشی رو برداشتی صدای تو رو هم شنیدم(البته این قسمت رو توی دلم گفتم) خدا وکیلیش حرفی ندارم باهاش بزنم ولی این تظاهر کردنها من رو کشته.ب

No comments:

Post a Comment