Wednesday, August 3, 2011

شادی


امروز که رفتم دردونه رو از مدرسه بردارم  توی سالن مدرسه مشغول رقص بودن.یک بازی مثل استپ رقص.چند دقیقه ای ایستادم و تماشاشون کردم.همه بچه ها کفشاشون رو در آورده بودند و با موزیک خیلی با حال میرقصیدند.بعضی ها تنها و بعضی ها هم با همدیگه.با قطع شدن موزیک خودشون رو روی زمین ولو میکردن و بعدش صدای خندشون بلند میشد.نمیتونستی این صحنه رو ببینی و خنده به لبت نیاد.
یادمه وقتی هنوز ایران بودیم یک روز توی ماه محرم توی مدرسه دردونه مراسم سینه زنی داشتند البته بعد از ساعت مدرسه.با اینکه من رضایتنامه برای شرکت در مراسم رو امضا نکرده بودم ولی چون تمام سرویسهای برگشت به خونه بچه ها رو کنسل کرده بودن و من دیر خبردار شدم دردونه رو هم برده بودن توی نمازخانه برای عزاداری.از مامانم که خونش نزدیک مدرسه بود خواهش کردم که بره و دردرونه رو از مدرسه بیاره وخوب تا اون برسه مراسم شروع شده بود.مامانم تعریف میکرد که بچه ها رو روی زمین نشونده بودند و یکی هم براشون نوحه میخوند.
اونوقت انتظار داریم که نشاط هم تو بچه ها وجود داشته باشه؟تا وقتی که کوچیکترند که برنامه عزا و نوحه و غیره .بزرگتر هم که میشن حتی اگر توی پارک آب بازی هم بکنند بازداشت وغیره.
دم همه اونایی که با شاد بودن چشم همه تنگ نظرها رو از حدقه در آوردن گرم


No comments:

Post a Comment